آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

آراد ني ني ناز ما

ماجرای زردی آراد

پسر عزیزم بعد از اینکه تو دنیا اومدی مامان خیلی سختی کشید بعد از دو روز که از بیمارستان اومدیم خونه شب تا صبح تو نخوابیدی عزیزم آخه شیر مامان خیلی کم بود صبح با حال بد ودرد بخیه هام تو رو بردیم برای تست زردی که دکتر گفت تو باید بری توی دستگاه خلاصه توی بخش اطفال تهران کلینیک گذاشتنت توی دستگاه به مامان بیچاره ات هم یه کاناپه داده بودن که با بخیه ها و حال زار و نذار به عنوان همراه تو بیمارستان بمونه عزیزه گلم .چه روزای سختی داشتیم عزیزم ولی خدارو شکر که تو بعد از دو روز مرخص شدی راستی یادم رفت بگم که شب دوم مامانی یواشکی پیش من و تو توی بیمارستان موند که مواظب من و تو باشه که چشمت روز بد نبینه تا سوپروایزر بخش میومد مامانی باید می رفت قایم می...
30 مرداد 1390

مهمونیه 10 روزه گی آراد

مهمونیه 10 روزگی آرادم پسر نازم که هنوزم شبا خواب نداشت و روزا خوش خواب بود روز13 خرداد به صرف ناهار تالار قصر ونوس  http://niniweblog.com/images/smilies/other/other3/other3%20(78).gif ...
30 مرداد 1390

تولد نی نی ناز ما

بالاخره روزها گذشت هفته ها سپری شد انتظارها تمام شد و نی نی ناز ما آراد پسر گلمون اومد و همه چیز عوض شد و زندگی رنگ وبوی جدیدی گرفت اون روز 2 خرداد ساعت 9 صبح بود که پسری با وزن 3 کیلو و قد 48 سانتی متر قدم به زندگی ما گذاشت  ...
30 خرداد 1390

روزی که تو آمدی

روز دوم خرداد بود قرار بود برم بیمارستان قرار بود به دنیا بیای پر از هیجان و ترس بودم شبش اصلا از دلهره خوابم نبرده بود باباتم بر عکس همون شب که باید به من کلی دلداری می داد زود رفت و خوابید. صبح زود بیدار شدیم از شب قبل نباید چیزی می خوردم حالت تهوع شدید داشتم انگار داشتم می رفتم که امتحان بدم رفتیم من رفتم اتاق زایمان مامانی و بابا هم رفتن دنبال تشکیل پرونده و این کارا . من و برای عمل آماده کردن و راهی اتاق عمل شدم متخصص بیهوشی اومد و گفت خیلی رنگم پریده و بیهوشی کامل بهم می دن وقتی داشتن می بردنم توی اطاق عمل ٰمامانی وبابا رو دیدم نزدیک بود بغضم بترکه و گریه کنم ولی خیلی جلوی خودمو گرفتم کادر اتاق عمل خیلی ترسناک بودن ولی من همش به لحظه...
27 خرداد 1390