آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

آراد ني ني ناز ما

يك شعر ناب از حافظ براي تو

            یارب این نوگل خندان که سپردی به منش   می سپارم به تواز چشم حسود چمنش گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور دور باد آفت دور فلک از جان و تنش گر به سر منزل سلمی رسی ای باد صبا چشم دارم که سلامی برسانی زمنش به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه جای دلهای عزیز است بهم بر مزنش گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد محترم وار در آن طره عنبر شکنش در مقامی که بیاد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش عرض ومال از در میخانه نشاید اندوخت هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش هرکه ترسد زملال انده عشقش نه حلال سر  ما و قدمش یا لب ما...
28 ارديبهشت 1390

اسم گل پسر ما انتخاب شد

از روز اول احساس کرده بودم که گل پسری نمی دونم چرا این حس و داشتم شاید حس ششمم بود هر روز به همه سایتهای اسم ثبت احوال .... سر می زدم وخوشگلاشو پرینت می گرفتم شب که باباییت میومد انتخاب اسم شروع می شد یه پسر یه دختر که بالاخره اسمت تصویب شد اگر پسر بودی آراد اگرم دخمل بودی آروشا که چون آقا پسر شدی آراد و انتخاب کردیم البته بگم از قبل از اینا که تو بیای من این اسمو خیلی دوست داشتم جوجوی مامان     ...
28 ارديبهشت 1390

روزي كه منتظرش بودم

ديگه صبرم تموم شده بود مي خواستم ببينم بالاخره دختري يا پسر عزيزم هر چند براي من اصلا فرقي نمي كرد هر چي بودي خوب بودي ولي خيلي كنجكاو شده بودم . رفتم پيش خانم دكتر وگفت بايد تا اول هفته بيستم صبر كني روزها به كندي مي گذشت ولي بالاخره اون روز رسيد ۲۳/۱۰/۸۹ بود با بابا رفتيم سونو گرافي وتا رفتم روي تخت دكتر شاكري گفت آقا پسره احساس كردم كه قند توي دل بابايي ات آب شد.- تو هم همش گوشتو گرفته بودي خيلي بامزه و گرد وقلمبه بودي -همه خيلي منتظر بودن ببينن آخرش چي مي شه موبايلمو خاموش كرده بودم ولي همين كه اومدم بيرون خاله اي زنگ زد و بهش گفتم يه عالمه از خوشحالي جيغ كشيد آخي روزي كه بياي چي مي شه عزيزم  ...
14 فروردين 1390

اولين تپش قلب تو

  هنوز نمي دانستم كه آمدن   تو واقعيت دارد يا نه ، هنوز باور نكرده بودم كه تو آمده اي ! هيچوقت تا زمانيكه چشم از دنيا ببندم آن روز را فراموش نمي كنم. همان روز كه ديدم قلب تو مي زند   25/7/1389 بود . تا ديدمت هيجان زده شدم قلب تو مثل يك گنجشگ كوچولو مي زد همان شب براي تو جشن گرفتيم و به همه گفتيم كه تو آمده اي ! تو اينجايي     ...
10 بهمن 1389

خوش آمد گويي به تو عزيزم

ميهماني باران است وياس . صدايي زيبا در آسمان مي پيچد ملائك شادي مي كنند و آمدنت را بشارت مي دهند . روز ميلاد تو، روز صدور شناسنامه عشق است و ما مژده آمدنت را در تبسم گلها جشن مي گيريم . اولين باري كه فهميدم تو آمده اي نمي دانستم چگونه احساسي دارم ، خوشحالم يا نگران ! نمي دانستم مي توانم برايت ، براي تو كه بي خبر از اين دنياي هزاررنگ پا به آن گذاشته اي پناهي باشم يا نه ! نمي دانم ! وقتي آمدي برايم بخوان ، بخوان به نام نامي توحيد ، بخوان به نام ساقه اميد ، آري برايم با آوايي مهربان عشق را بخوان تا تمام آسمان زندگيم عطرآگين شود . تا تمام نگراني هايم براي آينده تو آبي شود. آري آبي به وسعت آسمان بيكران .   ...
10 بهمن 1389